28 ماهگی و خرداد95
سلامممم
دختره نازم 28 ماه شد الهی 100 سال و 28 ماهه بشی عزیزه دلم
اوایل خرداد بخاطره تعطیلی مجددا به مقصد تهران حرکت کردیم و البته بازم با مامانی و بابایی خدا خیرشون بده که بازم به خاطر مسغولی باباجون حداقل اونا مارو میبرن مسافرت
توی این چند روی که تهران بودم دوتا از دوستای عزیزه نینی سایت که همشون مامانای بهمن 92 بودن و بعد از طریق تلگرام با هم در ارتباط بودیم رو دیدم ،البته به همراه نینیاشون که از وقتی تودله مامانشون بودن ما با رویاهاشون سر کردیم تا الان که دوساله های وروجک و نازه ما شدن.
ازاده عزیزم مارو به کارگاه مادر کودک دعوت کرد که من برای اولین بار ایدا رو به همچین محیط آموزشی مخصوص کودکان میبردم لحظه اول دیارمون عالییییییییی بود دوستای صمیمی و مهررررررربون.انگار صدسال بود همو میشناختیم توی کارگاه مادر و کودک به بچه ها با بازی ارد بازی و .. خیلی خوش گذشت ماهم کلی خندیدیم بعد از کلاسم رفتیم عطاویچ به صرف سیب زمینی و پیتزا که اونجا هم از بس خندیدم هممون دلدرد گرفتیم بعدشم یه پیاده روی توپ با بچه ها و دوستای گلم کردیم و برگشتیم خونه پیش مامانی و بابایی
از فردای اون روزم طبق معمول تهران گردی و پاساژ و پارک و.. که همش به بهترین شکل ممکن گذشت.
بعد از روز زیبای هفتم 28 ماهگی دختر پاک و زیبای من روز 8 ام طبق دستورات اکثر روانشناسا با خوندن هزار مجله و سایت و منبع درباره پوشک گیری به بهترین شکل ممکن برای جلوگیری از آسیب های روانی این مدت تصمیم به جدا کردن دختر عسل از پوشکی که دقیقا 28 ماه رو باهاش سپری کرده ،گرفتم
اینوبگم ماه من ،زیبای من به شیرینی و آسونی هر چه تمامتر همکاری کرده
و اینو بگم یکی از معجزه های خدارو میشه حس کرد تو این قضیه با اولین روز آموزش شبی که خوابیدی با کمال شگفتی حتی یکبار هم خودتو خیس نکردی درصورتی شبهای قبلش تا صبح دایپرت کاملا سنگین و خیس بود.
روز اول من سر یکساعت تقریبا بهت یادآوری میکردم میبردمت برای جیش که بیشترشو جیش میکردی دو سه باری هم نداشتی ولی چند دقیقه بعد تو خونه خودتو خیس کردی که البته همش روی سنگای خونه بود و جای هیچ گونه مشکلی نبود
روز دوم هم یکبار و از روز سوم دختر عاقلم شوع به خبر دادن کرد ، البته من با توجه به مطالبی که خونده بودم حتی یکبار هم نسبت به این موضوع هیچ عکس العمل بدی نداشتم و من و بابایی و بقیه کلی تشویقت میکردیم
البته سرموضوع پیپی یکم اذیت شدی و بیقراری میکردی و دنبال اون جایگاه امن خودت میگشتی که اونم آروم اروم با آرامش دادن من و اینکه خودت تجربه میکنی دیگه ترست داره کمتر میشه با اینکه هنوز گاهی میگی میترسی ولی شکر خدا خیلی کمتر شده. اینم خاطره جیش گیری دختر نازم ایشالا برا نینی خودت هم به این راحتی بگذره
الهیییییی فدای تو بشم مهربونم مرسی که اینقدر همراهی و همکاری میکنی باهاموم
اینم عکس گل گلای 2 ساله بچه ای نازه دوستای مهربون من در تهران