آیداآیدا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره

دختر نازم آیدا

29 ماهگی و سفربه شمال

1395/5/17 10:57
نویسنده : مريم
343 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجایی که آدمها گاهی از خستگی های روزمره میزنن به سیم آخر

منم اینطور شدم و چند روزی بود باخودم درگیر فکراهای الکی و خسته و درمونده از روزهام.که خداروشکر به خودم اومدم و گفتم کسی حال آدم و عوض نمیکنه مگر خود آدم بخواد

این شد تصمیم جدی گرفتم که به سفر شمال برم و از طبیعت زیباش استفاده کنم تا حال و هوایی عوض کنم به پیشنهاد خودم دختر خالم رو برای همسفری انتخاب کردم اتفاقا اونم پسر نازی همسن آیدا داره و این شد که همه چی مهیا شد.

بخاطره گرمی هوا سفر به کلاردشت و انتخاب کردیم که خونه پدر بزرگ همسر گرامی است و 6 ماه در سال و انجا هستن ولی بخاطر مشکلات مریضی پدر بزرگ دوسالی هست که اونجا نیستن.

هوای کلاردشت عالیییییییی مه،بارون ریز ، آفتاب به همراه باد خنک ،ابر خلاصه بهشت بود و خداروشکر همه چی به خوبی گذشت

روز اول بعد از صرف نهار به طرف عباس آباد حرکت کردم تا بچه ها رو به دریا ببریم من از 5 ماهگی ایدا دیگه به شمال نرفته بودم برای همین ایدا تصوری از دریا نداشت به محض اینکه پاشو روی شن های ساحل گذاشت شروع کرد به گریه و نق که پامممم کثیف شد مامان مامان که بعد با توضیحات من و آرامش دادن بهش که ببین چه کیفی میده ببین چه خوبه آیدا هم ترسش آروم آروم ریخت و این شد که عاشق ماسه بازی و توی آب رفتن شد و حسابی اونروز بشون خوش گذشت ناهار رو هم جوجه درست کردیم و همون جا کنار دریا خوردیم و حسابی به خودمونو بچه ها چسبید

شبش دوباره به کلاردشت رفتیم و فردای اون روز به دریاچه ولشت در نزدیکی کلاردشت رفتیم دریاچه ای  آبی که دقیقا بین چند کوه واقع شده و در واقع از آب شدن برفهای همان کوهها ایجاد شده است با منظره ای فوق العاده که البته شبیه به سد چادگان اصفهان بود و ایدا جونه من هم طبق معمول با دیدن آب به وجد اومد و یکسره کنار اب ،آب بازی میکرد.

فردای اون روز که از قبل تصمیم به برگشتن داشتیم به دلیل اینکه روزهای بسیار خوشی رو گذرونده بودیم تصمیم گرفتیم بیشتر بمونم،این شد که دوباره راهی دریا شدیم تا هم به خودمون و هم به بچه ها بیشتر خوش بگذره اون روز هم به خوبی گذشت و روز بعد رو هم کلاردشت موندیم و و اطراف کلاردشت و گشتیم و حسابی خوش گذروندیم به جرات میتونم بگم یکی از بهترین سفرهای عمرمو تجربه کردم با همسفرهای بسیار خوب ،خوش اخلاق و مهربان که به نظرم یکی از مهمترین آیتم های سفر هستن.

این بود خاطرات شمال و 29 ماهگی عشق ،نفس و همه زندگیم

اول دتا عکس بجا مانده از ماه پیش که مربوط به اومدن دخترم به محل کارم بود که چون کسی نبود آیدا جونو پیشش بازرم به ناچار آوردمش که اتفاقا روز بسیییار خوبی بود و دخترم حسابی همکاری کرد

عکسای شمال در ادامه مطالب

 

عکس دوتایی جیگرها

بازی دوتا جیگرا

عکسای دریا

و در آخر عکس ژست آیدا جونم که اولین ژست گرفتناشه برا عکس که با فرم دهنش سعی میکنه ژست بگیرهبوس

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان
19 مرداد 95 18:01
چه تصمیم خوبی و چه جای دلربایی خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته روی ماه ایدای عزیزم و میبوسم و خودم رو در دنیای زیبای کلاردشت و عباس اباد تصور می کنم ممنون که من و تا اونجا بردی
مريم
پاسخ
ممنون از محبتت نازنین جان
مامانی گیتا جون
20 مرداد 95 11:20
پس چی شد عکسای دخملی
مريم
پاسخ
با کمی تاخیر گذاشتم عزیزم