آیداآیدا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

دختر نازم آیدا

اولین سفر دو نفره من و دخترم

گله من توی اولین محرم زندگیت ، تصمیم گرفتم برای اولین بار دختره نازمو ببرم به جایی که اصل و نسب مامان به اونجا برمیگرده ،ولی بابا جون به دلایلی نتونست همراه ما بیاد و با اینکه اصلا دلم نمیخواست بدون حضور بابایی برم ولی به دلیل اصرار خودش و اینکه تو روحیمون ماثر خواهد بود تصمیم گرفتیم بریم.البته همراه بابابزرگ و مامان بزرگ و دایی جون  و خانومش .دختره ماه منم توی این چند روز خیلی گل بود و اصلا مامانی رو اذیت نکردی البته مواقعی از مهمونی ها خسته میشدی که خب مقتضای سنت بود. قربونت برم که همه فامیله من عاشقت شده بودن و اینقد شیرینی که جاتو تو دله همه باز کردی و وقتی برگشتیم کلی دله همه مخصوص خاله مامانی برات تنگ شده...
1 آذر 1393

اولیم مروارید عزیزترنم

نفسه مامان اولین مرواردیت  در هفت ماه و هفت روزگیت جونه زد و مامانی خیلی خوشحاله چون دخترم از یه درد وحشتناک خلاص شد. نفس مامان مبارکت باشه والهی صد و بیست سال با سلامتی و دل خوش از مرواریدات استفاده کنی. ...
1 آذر 1393

هفته شهریور93

از هفته بهمن 92 ،هفتم هر ماه برایم زیباترین روز دنیاست هفت شهریور آیدای نازم هفت ماهه و از اونجایی که عدد هفت عدد مقدس همه ادیانه برا دختر نازم یه کیک خوشگل گرفتم که کاممونو به خاطر هفت ماه از وجود عزیزت شیرین کنم.الهی صدهای سال زنده باشی گلم ...
18 مهر 1393

اتمام مرخصی زایمان

مرخصی شش ماهه من تمام شد و علیرغم قولهای مکرر دولت مرخصی نه ماهه با اینکه تصویب شده بود ولی اجرا نشد و من تصمیم گرفتم که همه تلاشمو بکنم که بتونم بیشتر پیشت باشم و مرخصی بدون حقوق بگیرم ولی هر بار با یه بهانه ای از طرف شرکت مواجه میشم و از شدت استرس قلبم هر بار از جا کنده میشه که مبادا از عزیزه دلم جدا بشم اینقدر توی این روزها اشک ریختم و دعا کردم و از خدا خواستم به دله پاکه تو نگاه کنه و مرخصی منو تایید کنن. توکل به خدای مهربون ...
18 مهر 1393

واکسن شش ماهگی

نازنینم اینو بگم وقتی واکسن شش ماهگیتو زدیم یه نفس راحتتت کشیدم چون تا شیش ماه دیگه از واکسن خبری نیست خداروشکر بمیرم که خیلی سر این واکسن اذیت شدی هم پاهات درد میکرد هم بیقراریت بیشتر شده بود و هم تبت بالا بود. چون شروع غذای کمکیت بود هر دوباری که بهت غذا دادم با شدت بالا اوری و مامانی خیلی ترسید ولی بعدن فهمیدم بعده واکسن باید معده ات سبکتر باشه.که اگه میدونستم هرگز نمیزاشتم گله نازم اذیت بشه هستی منی گله نازم ...
18 مهر 1393

دخترپنج ماهه من

دخترم و مراحل پاره کردن دستمال کاغذی ودر آخر خوشحالی نفسم از موفقیت بزرگ در پاره کردن دستمال ها .  آ ...
18 مهر 1393

دختر چهارماهه من

نفسم چهار ماه از عمر زیبایت میگذرد عزیزه دله مامان واکسن چهارماهگیتم هم زدیم .حس میکنم اینبار بیشتر اذیت شدی چون شبش تب بالا رفت و بیقراریت بیشتر بود.مامان برات بمیره عزیزه دلم بخاطره سلامتی تو مجبوریم این لحظات تلخ و تحمل کنیم الهی همیشه سالم باشی و لبهات پر از خنده های شیرینی باشه که هر روز و هر روز زیباتر میشه.   ...
18 مهر 1393