واکسن دوماهگی
مدتها بود فکر به واکسن برایم کابوس شده بود هفتم عید نوبت واکسنت بود و من از اضطراب شبا خواب میدیدم و استرس وحشتناک داشتم.نمی تونستم درد کشیدن کوچولوی نازمو ببینم و اینکه تب بدنه نحیف تورو اذیت کنه،خلاصه روز هفتم سر رسید من از شدت ترس شب قبلش تبخال زده بودم.مامانی و بابایی که نگرانی منو دیدن منو همراهی کردن و نزاشتن بیام توی اتاق ولی پشت در تمام بدنم میلرزید بیمرم که وقتی آمپولو زدن یه گریه مظلومانه کوچولو کردی و اشکات جاری شد بلافاصله اومدم تو و صورتمو به صورتت چسبوندم و تو همون لحظه آروم شدی وهنوز از در درمانگا بیرون نیومده خوابیدی.من هر4 ساعت بت استامینوفن دادم تا تبت بالا نره و خداروشکر خیلی کم تب داشتی پاهای کوچولوتم با روسری میبستم که درد نکشی.فدات شم مامانم که اصلا ماهارو اذیت نکردی.قربونه مظلومیتت عزیزمممم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی