32 ماهگی آبان95
32 ماهگی عشقه من مصادف با ایام محرم سال 95 بود که باز هم مثل سال پیش راهی گرمسار شدیم و اونجا با مهبد عزیزم کلی بازی کردی البته بگم نسبت به مهبد روحیه بسیییار حساس جوری که یوقتایی از بازی و هل دادنای اون احساس وحشت داشتی و با گریه همش بم میچسبیدی گاهی بازی هم میکردی و کلا ارتباط زیادی برقرار نمیکردی با اینکه مهبد و خیلی دوسش داری.شاید بخاطر این بود که همبازی هم سن نداری.
اینم یه عکس عشقولی از این دوتا نفس خونه خاله
و اما امان از این عشق جنابعالی به پستونک که کم کم دارم نگرانت میشم چون همین الانم خیلی دیر شده برای ترکت.البته بگم خودم وقتی میدیدم اینقدر باهاش احساس آرامش و امنیت داری نخواستم این آرامش و عشق و ازت سلب کنم به تصور اینکه بزرگ میشی و رها میکنی ولی متاسفانه روز به روز علاقه ات بیشتر میشه و من نگران وابستگی دهانی و همینطور فرم فک ات در آینده هستم
اینم عکسی از عشق های جون جونیت