رفتنه مامان به سرکار
سلام عزیزه دل
متاسفانه از طرف شرکت به من خبر دادن که مرخصی من دیگه تایید نیست و باید برگردم سرکار
دو روزه تموم به خاطره دوری از نفسم گریه کردم .ولی سعی کردم قوی باشم تا هم من و هم گلم بتونیم راحتتر با این موضوع کنار بیایم.اگه به خاطره آینده تو و داشتن زندگی بهتر برا تو نبود هرگز رنج دوری رو به تو و خودم نمی دادم.
من شرمنده ام ببخش ما بزرگتراروعزیزم ایشالا وقتی بزرگ شدی و شرایط اقتصادی این زمان و سختیای اونو ردک کردی حتما خواهی فهمید که این روزا و سختیا و دلتنگیاش فقط و فقط برا داشتن شرایط بهتر و زندگی آسوده تره.
فرشته کوچکم هر روز قبل از رفتن به سرکار برات آیت الکرسی میخونم که خدا و فقط خدا درکنارت باشه واز محافظت کنه.
مامانی ،این بدون از لحظه رسیدن به سرکارم نگام یه تیک تیک عقربه های ساعته ،دلم میخواد اون چند ساعت به سرعت باد بگذره تا من به تو برسم تا بغلت کنم و تو صورتت تو به صورتم بچسبونی من غرق در آرامش بشم عزیزه دلم این روزا سختترین لحظات من دور بودن از تو ست.بدان حتی یه ثانیه از یادت از فکرت غافل نمیشوم.
رنگ چشمات و آرامش نگاهت و به همههههههههه دنیا نمی دم.دخترم نازم نه ماه نیمه اشه