آیداآیدا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

دختر نازم آیدا

اتمام مرخصی زایمان

مرخصی شش ماهه من تمام شد و علیرغم قولهای مکرر دولت مرخصی نه ماهه با اینکه تصویب شده بود ولی اجرا نشد و من تصمیم گرفتم که همه تلاشمو بکنم که بتونم بیشتر پیشت باشم و مرخصی بدون حقوق بگیرم ولی هر بار با یه بهانه ای از طرف شرکت مواجه میشم و از شدت استرس قلبم هر بار از جا کنده میشه که مبادا از عزیزه دلم جدا بشم اینقدر توی این روزها اشک ریختم و دعا کردم و از خدا خواستم به دله پاکه تو نگاه کنه و مرخصی منو تایید کنن. توکل به خدای مهربون ...
18 مهر 1393

واکسن شش ماهگی

نازنینم اینو بگم وقتی واکسن شش ماهگیتو زدیم یه نفس راحتتت کشیدم چون تا شیش ماه دیگه از واکسن خبری نیست خداروشکر بمیرم که خیلی سر این واکسن اذیت شدی هم پاهات درد میکرد هم بیقراریت بیشتر شده بود و هم تبت بالا بود. چون شروع غذای کمکیت بود هر دوباری که بهت غذا دادم با شدت بالا اوری و مامانی خیلی ترسید ولی بعدن فهمیدم بعده واکسن باید معده ات سبکتر باشه.که اگه میدونستم هرگز نمیزاشتم گله نازم اذیت بشه هستی منی گله نازم ...
18 مهر 1393

دخترپنج ماهه من

دخترم و مراحل پاره کردن دستمال کاغذی ودر آخر خوشحالی نفسم از موفقیت بزرگ در پاره کردن دستمال ها .  آ ...
18 مهر 1393

دختر چهارماهه من

نفسم چهار ماه از عمر زیبایت میگذرد عزیزه دله مامان واکسن چهارماهگیتم هم زدیم .حس میکنم اینبار بیشتر اذیت شدی چون شبش تب بالا رفت و بیقراریت بیشتر بود.مامان برات بمیره عزیزه دلم بخاطره سلامتی تو مجبوریم این لحظات تلخ و تحمل کنیم الهی همیشه سالم باشی و لبهات پر از خنده های شیرینی باشه که هر روز و هر روز زیباتر میشه.   ...
18 مهر 1393

اولین اتلیه دخترم

دختره نازم سه ماه شد و چون دلم میخواست از لحظه های نوزادیت عکس اتلیه داشته باشم دقیقا روز هفته اردیبهشت با مامانی رفتیم اتلیه تا از ناز دخترم عکس بگیریم. بمیرم که دختر کوچولوی من چقد زیر نور و بالا پایین کردنت خسته شد و هر کاری میکردیم نمیخندید و چهره متعجب از دیدن  پرژکتورا و اینهمه نور،پیدا کرده بودی.با همون چهره متعجب چندتا ازت عکس گرفتیم که دو سه تاش از همه بهتر شد.   ...
9 شهريور 1393

روز به روز عاشقترم

ثانیه ها و لحظه ها  درپی هم چه با شتاب میگذرد.لحظه های عاشقیم درگذرند و من  دلتنگه روزهای گذشته ام.دلم تنگ میشود برای لحظه دیدار روزای نخستین ات. بهارم ،نازنینم،روزها با وجود خستگی مادرانه ام مینشینم و محو تماشای چشمانت میشوم محو تماشای این همه عظمت،این همه لطف بی پایانه پروردگارم،خالق تو ،نقاشه بهترین اتفاق زندگی من .اورا سپاس میگویم هر روز و هر شب  برای حس زیبای مادریم.عشقانه می نگرمت، بهترین من،سیر نمی شوم از این همه زیبایی ...
9 شهريور 1393

واکسن دوماهگی

مدتها بود فکر به واکسن برایم کابوس شده بود هفتم عید نوبت واکسنت بود و من از اضطراب شبا خواب میدیدم و استرس وحشتناک داشتم.نمی تونستم درد کشیدن کوچولوی نازمو ببینم و اینکه تب بدنه نحیف تورو اذیت کنه،خلاصه روز هفتم سر رسید من از شدت ترس شب قبلش تبخال زده بودم.مامانی و بابایی که نگرانی منو دیدن منو همراهی کردن و نزاشتن بیام توی اتاق ولی پشت در تمام بدنم میلرزید بیمرم که وقتی آمپولو زدن یه گریه مظلومانه کوچولو کردی و اشکات جاری شد بلافاصله اومدم تو و صورتمو به صورتت چسبوندم و تو همون لحظه آروم شدی وهنوز از در درمانگا بیرون نیومده خوابیدی.من هر4 ساعت بت استامینوفن دادم تا تبت بالا نره و خداروشکر خیلی کم تب داشتی پاهای کوچولوتم با روسری میبستم که...
3 شهريور 1393

عید 93

بهار زندگیم ،شکوفه بهاریم  مفهوم بهار با وجود تو برایم تازگی یافت.نوروزت مبارک .آیدای نازم هر روزت بهار و هرلحظه ات لبریز از شکوفه باد شب سال تحویل سال1393         ...
3 شهريور 1393

چله آیدا و شروع رفلاکس

خیلی از قدیمیا میگفتن چله بچه که به سر میاد بچه آرامش بیشتری پیدا میکنه،دقیقا بعد از چله دردهای کولیکی فرشته ناز من تموم شد اما متاسفانه با شروع رفلاکس توی معده کوچولوی تو مواجه شدیم.الهی برات بمیرم مامان که چقد این ترش کردن و بالا آوردن های مکرر اذیتت کرد.موقع شیر خوردن جوری سرتو میکشیدی عقب و جیغ میزدی که دلم کنده میشد.اون زمان اوج افسردگی من بود خیلی ناراحت بودم که کوچولوی نازنین من اینقدر عذاب میکشه.امیدوارم هیچ وقت دردتو نبینم نفسم. ...
3 شهريور 1393