آیداآیدا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

دختر نازم آیدا

21

قند عسلم 21 ماهه شد خدارو هزاران بار شد این روزا هنوز دخترم در تب و تاب دندونه البته دندان دیگه آسیابش  ،شبا با وحشت و با جیغ شروع به گریه میکنه و خیلی حساس و زود رنج شده ،جوری که اگه یه وقت برخلاف میلش برخورد بشه جیغ میزنه و موی بقیه رو میکشه و عصبی میشه البته ماهارو نه بیشتر دختر خاله بابایی که توی یه ساختمون هستیم و میاد باهاش بازی میکنه، به خاطر همین موضوع برا اینکه درست با دخترم برخورد داشته باشم حسابی از دوستان و کتاب و اینترنت کمک گرفتم و حتی از یه مشاور هم کمک گرفتم و همه اونا عنوان داشتن طبیعیه و مقتاضی سنشه و علت اصلی هم شکل گرفتن استقلال در وجودشه ،که البته راهکارهایی برا اینکه این رفتارا به درس...
27 آبان 1394

بیست ماه شیرین

سلام دختره بیست ماهه شیرین زبون من چرا اینقدر روزا زود میگذره ، دلم میخواد مادریمو ، این روزای شیرین رو، بغل کنم ،محکم محکم ، که اینقد زود نگذرن ... خدایا رو شکر میکنم برا داشتنت عزیزه دل ،برای سالم بودنت نفس مادر ، کاش زمان کندتر میگذشت .من هنوز غرق روزای به دنیا اومدنت و لحظه های قشنگ نوزادیتم ، هنوز نتونستم همزمان با بزرگ شدن دخترم پیش برم اینقدر که هر لحظه اش برام زیباترین و قشنگترین لحظاته بگم از نفس مامان آیدا خانوم که حسابی بزرگ شده ،دایره لغات که هیچ دایره جملاتش به سرعت در حاله پیشرفته ، بسییییییار مهربونه و دل نازک ،متاسفانه تو این ماه آیدای گلم سرمای سختی خورد  و نزدیک به دو هفته تمام مریض بو...
27 آبان 1394

نوزده ماهگی گل دختری

فدای تو که اینقدر در چشم به هم زدنی بزرگ میشی عشقمممممممم مامان جون منو ببخش که اینقدر درگیر زندگی و مسولیتهای رو دوشمم که  اینقدر روزهای با تو بودن برام زود میگذره و نمی تونم اونقدرها در کنار وجوده نازت بشم. نوزده ماهگیت مبارک عشقم،نفسم،هستی من خدایا خودت و فقط خودت نگهدار همه کوچولهای پاک و عزیز ازجمله آیدای گله من باش الهی آمین. اینم عکسای جیگره جیگر خانوم در نوزده ماهگی  اینم عکسای خاله قزی شدنش البته با یک کفش به پا. کلا اینو بگم که مهارت کامل داره ایدا خانوم تو پوشیدن کفش البته اغلب اوقات تابه تا و اینکه همیشه یه لنگه میپوشه وقتی موفق شد تو پوشیدنش اون یه لنگه رو بیخیال میشه و با یه لنگه کفش...
18 شهريور 1394

تعطیلات تابستانه 94

بلاخره تعطیلات تابستانه من هفته اخر مرداد ماه به مدت یه هفته فرا رسید و منم حسابی خوشحال بودم که یه هفته میتونم با دخترم عشق و حال کنیم. مامانی و بابایی عزم کلاردشت شدن و من با اینکه خیلییییی دلم میخواست برم اونجا ولی به خاطر هوای سرد کلاردشت و اینکه ممکنه تو این هوای سرد اذیت بشی منصرف شدم بعدش تصمیم به رفتن بیرجند با هواپیما گرفتم که دوتایی بیریم خونه دایی محمد که اونم به دلیل پر بودن پروازها کنسل شد. خلاصه گفتم نهایتش تو خونه میمونیم و برنامه ریزی لازمو برا کیف کردیم این هفته انجام میدیم 5 شنبه و جمعه ککه طبق معمول به رسیدگی کارای خونه و تمیز کاری گذشت ولی روز جمعه باباجونه خودم که با مامان رفته بودن گرمسار زنگ زدن و اصرار که حالا ک...
18 شهريور 1394

برای تو می نویستم جگرگوشه مادر

زود بزرگ نشو مادر ، کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو فرزندم قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ، آن سو سن و سال هیچ خبری نیست گلم ، هر چه جلوتر می روی همه چیز تندتر از تو قدم بر می دارد . حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی ، الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز ! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر . آرام ارام پیش برو گلم ، آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت . آن سوی سن و سال خبری نیست ، کودکی کن ، از ته دل بخند به اداهای م...
10 شهريور 1394

گذر از واکسن هجده ماهگی

عزیزه دلم واکسن هجده ماهگی دقیقا 7 مرداد یعنی روزی که هجده ماهت تموم شد زدیم واکسن سختی بود ولی نه اون غولی که من تو ذهنم ساختم.صبح من چند ساعتی مرخصی گرفتم و بعد از اینکه صبحانه اتو دادم با مامانی راهی مرکز بهداشت شدیم.تو راه از استرس قلبم داشت کنده میشد و تمام راهو پای کوچولوتو که قرار بود سوزن واکسن توش بره نوازش میکردم. بعد که رسیدم تو با سرحالی تمام وارد مرکز بهداشت شدی و تعجب کرده بودی که اینجا کجاست.وقتی خوابوندیمت روی تخت کم کم فهمیدی و اخماتو کردی تو هم.اول قطره و بهت دادن تو خیلی از مزه اش بدت اومد بعد مامانی پاهاتی گرفت و منو صورتمو به لپات چسبدونم که یکدفعه جیغت رفت هوا و اشکات سرازیر شد تا داشتم قوربون صدقه ات میرفتم یه...
10 مرداد 1394

تعدادی عکسای بدون شرح

دخمل میخواد کفشای مامانشو بپوشه دخملم اینجا خودشو ناز کرده که بره سره کشوی لباسای من قربونه نازت برم منننننن اینجا هم داری دلستر میخوری باقیافه متفکر تبلت بازی میکنی   ...
31 تير 1394

آب بازی

جیگر طلای مامان اول از همه بگم که ماه رمضان رسید و من خیلی استرس داشتم که با وجود سرکار و رسیدگی به گلبرگ نازم نتونم روزه بگیرم ولی اول خدا خیلی کمک کرد بعد تو دختر نازه دلم که اصلا انرژی مضاعفی از مامان نگرفتی و مامان تونست به راحتی روزه هاشو بگیره. حال بریم سره اصل مطلب که برای عید فطر و تعطیلاتش رفتیم شهرضا که خونه پدر بزرگ بابا و خاله های بابا جونه روز اول عید که خونه خاله بابا بودیم و تو ملیکا (دختر خاله بابا) ظهر وقتی همه خواب بودن رفتین تو حیاط و صدای قهقه تون میمومد منم دلم تاب نیاورد و اومدم تو حیاط که دیدم جیگر خانوم شلنگ آب گرفته به خودش کل لباساش خیس شد من برا اینکه بیشتر بت خوش بگذره لباسات و درآوردم و گذ...
31 تير 1394

هفده ماهگی و ادای کلمات

دختره هفده ماهه من میخوام برات از کلماتی که به قشنگی هر چه تمامتر ادا می کنی بگم تا بعدها که بزرگ شدی از خوندش و دونستنش لذت ببری مثل الانه ما که هر کلمه ای که میگی دلمون میخواد همون لحظه بخوریمت دخمل خوردنی من صفا=صصا پرستو=پسووو افتاد=اتاد داغ=داخخخخ سینا=سی سی مریم=میی تاب تاب اباسی =دادا ابادی الو سلام(به محض برداشتن تلفن)=ایو سللا حوله=حویی جوجو=دوو دوو عمو=عمی ملیکا=میلی     ...
20 تير 1394