آیداآیدا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

دختر نازم آیدا

29 ماهگی و سفربه شمال

از اونجایی که آدمها گاهی از خستگی های روزمره میزنن به سیم آخر منم اینطور شدم و چند روزی بود باخودم درگیر فکراهای الکی و خسته و درمونده از روزهام.که خداروشکر به خودم اومدم و گفتم کسی حال آدم و عوض نمیکنه مگر خود آدم بخواد این شد تصمیم جدی گرفتم که به سفر شمال برم و از طبیعت زیباش استفاده کنم تا حال و هوایی عوض کنم به پیشنهاد خودم دختر خالم رو برای همسفری انتخاب کردم اتفاقا اونم پسر نازی همسن آیدا داره و این شد که همه چی مهیا شد. بخاطره گرمی هوا سفر به کلاردشت و انتخاب کردیم که خونه پدر بزرگ همسر گرامی است و 6 ماه در سال و انجا هستن ولی بخاطر مشکلات مریضی پدر بزرگ دوسالی هست که اونجا نیستن. هوای کلاردشت عالیییییییی مه،بارون ریز ، آ...
17 مرداد 1395

28 ماهگی و خرداد95

سلامممم دختره نازم 28 ماه شد الهی 100 سال و 28 ماهه بشی عزیزه دلم اوایل خرداد بخاطره تعطیلی مجددا به مقصد تهران حرکت کردیم و البته بازم با مامانی و بابایی خدا خیرشون بده که بازم به خاطر مسغولی باباجون حداقل اونا مارو میبرن مسافرت توی این چند روی که تهران بودم دوتا از دوستای عزیزه نینی سایت که همشون مامانای بهمن 92 بودن و بعد از طریق تلگرام با هم در ارتباط بودیم رو دیدم ،البته به همراه نینیاشون که از وقتی تودله مامانشون بودن ما با رویاهاشون سر کردیم تا الان که دوساله های وروجک و نازه ما شدن. ازاده عزیزم مارو به کارگاه مادر کودک دعوت کرد که من برای اولین بار ایدا رو به همچین محیط آموزشی مخصوص کودکان میبردم لحظه اول دیارمون عالیی...
25 خرداد 1395

27 ماهگی و اردیبهشت 95

دختر نازگل من 23 ماهه شد و تقریبا چند روز بعد از 23 ماهگی جیگرمن تولد منم بود که چون 11 اردیبهشت بود و مصادف با روز کارگر اون روز و تعطیل بودم و بنابراین تصمیم گرفتم یه روز توپو با دختر نازم بگذرونم.این شد که صبح لباسای نزاگل خانونمو پوشوندم و ناهارشم برداشتم با هم رفتیم پارک وای که هوا چققققققدر عالی بود درختای سرسبز کنار زایندرو ،رودخونه جاری ،پارک خلوت همه باهم دست به دست هم دادن تا به ما دوتا خیلی خوش بگذره حسابی بازی کردی و بعد بازی رفتیم رو چمنا یه زیر انداز کوچولو انداختیم و ناهاری خوردیم بعدشم به درخواست دخترکم بستی خوردیم و خلاصه حسابی عشق و حال کردیم خدارو هزار بار شکر که یکی از بهترین جشنای تولدمو اونروز در کنار د...
25 خرداد 1395

عید 95

اول از همه با عرض پوزش از تاخیر در ارسال خاطرات به دلیل مشغولی و گذر سریع و السیر ایام ایام عید ما هم خداروشکر به خوبی گذشت بگذریم که از روزهای اول سال زکام شدید شدی و تا بعد از ایام عید هم اثراتش باقی بود ولی خب بقیه چیزا به خوبی پیش رفت خداروشکر روزهای اول عید و طبق روال همیشه خونه پدربزرگ بابا جون بودیم و با اینکه من تصمیم داشتم عید و برم بیرجند خونه دایی محمد ولی به دلیل سرمای هوای یهویی عید اونو کنسل کردیم و با بابایی و مامانی رفتیم تهران که خیلی بهمون خوش گذشت البته باباجون نتونست بیاد چون باید سرکار می بود. این هم از خاطرات نوروز 95 ایشالا بقیه روزهای سال 95 هم مثله نوروز به خوبی و خوشی طی بشه سفره هفت سین 1395 ...
25 خرداد 1395

نزدیک شدن به بهار طبیعت

بهار لطیفی زیبای هوا بوی گلها رنگ فسفری درختا شکوفه های سفید زیبای درختا نو شدن و هر آنچه خوبیست در حال نزدیک شدن است رسیدن به نوروز 1395 ،به سالی جدید خدایا قسمت میدهم به آنچه خوبیست ،قسمت میدهم به عزیزترین عزیزانت ،خدای مهربان سال جدید را برای همه بهترین سال ،برای همه عزیزانم لبریز از آرامش ،شادی و سلامتی قرار بده خونه های گرم عزیزانم رو پر روزی و گرم تر و صمیمی تر از همیشه کن. خدایا ظلم رو ریشه کن و عزیزان مظلوم را آزاد گردان خدایا خدایا برای خانواده من ،برای همسرم ،دخترم پدرو مادر و همه فامیلهای اطرافم اول سلامتی و دوری از هرگونه اتفاق ناگهانی ناگوار، دوم آرامش سوم شادی و دله خوش قرار بده ...
25 اسفند 1394

23 ماهه نازنین

نازنین من 23 ماهگیتم مثل بقیه روزاهای زندگیت برای من مثل برق و باد گذشت خدا جونم شکررررررررررررت شکرررررررررررررر دختر نازم حسابی دلبر شدی و شیرین زبون و شیرین اداااااااا ادهات ،نازت هات ،عشوه هات ،لوس شدن هات دیوانه کننده است عزیزم اینقدر شیرین تک تک این کارهارو انجام میدی من که هیچ همه اطرافیان هرکسی که حتی برای اولین بار میبیننت عاشقه رفتارات میشه.خب علیرغم این شیرینی ها رفتارای سرسختانی زیادی رو هم داری مثل لجبازی ،جیغ و گریه و دعوا و اصرار بر روی خواسته هات،که همه اینا فدای یه تار موت وظیفه مطلق مادری منه که بتونم در برابر این رفتارا بهترین عکس العملهارو داشته باشم ایشالا خدا کمکم کنه که در هر لحظه بهترین تصمیمها رو برات بگی...
25 اسفند 1394

سالروز 2 سال عاشقی کردنم

جان مادر عشقه مادر ، هستی من ،گل مادر 2ساله خانه من،شورو نشاط لحظه های من هزار واژه و کلمه اطراف ذهنم را گرفته برا توصیف این دقایق برا تعریف این لحظه ها ،ولی ته گلوم بغضی میپیچه که از بیان همه واژه رو برام سخت میکنه.بغضی که از نهایت عشق ،از نهایت دلدادگیم به تو نشات میگیره ،بغضی که حسرت روزهایی رو میخوره که با وجوده اینکه لحظه لحظه اشو عاشقی کردم ولی برام کم بود اگر هزار هزار بار اون لحظه ها رو دوباره زندگی کنم دوباره عاشقی کنم بازم برام کمه 2 ساله پیش همچین دقایقی سرشار بودم از اضطراب و از شور و هیجان و انتظار لحظه دیدنت ،لحظه بوییدنت تو آمدی شدی همه هستی من،شدی کوچولوی خونه ای که مامان بدون بودنت نمی تونه نفس بکشه ...
7 بهمن 1394

دومین شب یلدای

دومین شب یلدای عزیزترین مامان هم از راه رسید عزیزه دلکلم شب یلدا بازم خونه بابایی بودیم و مامانی از چند روز پیشش برنامه ریزی داشت براش ، و با اینکه صبحش سرکار بود ولی کلی زحمت کشید و همه رو دوره هم جمع کرد دسته گلش درد نکنه . خب اول از همه عکس تزیینات میز که کار من بود عکس جیگر طلا که با دهنی پر برامون ژست گرفته خب این ژست اولش اینم ژست دوم و درآخر الهی فدات بشم نبات مامان، یلدای مامان، زندگی مامان، الهی صدو بیست سالگیت رو در کنار سفره یلدا با دله خوش و تنه سالم جشن بگیری ...
1 دی 1394

22 و 23 ماهگی جیگر طلا

دخملکم اینروزا جیگر تر عسلتر و ماهتر از همیشه ای نفسم.شیرین زبونیای دخملم یجورایی همه رو دیونه کردی  مخصوصا اون تن صدای قشنگ که همه عاشقشن. این چند روز دایی جون از بیرجند اومدن که کلی بهمون خوش گذشت یه شبم تولد سارا دختر دایی مهدی بود که متاسفانه اولش زیاد خوش اخلاق نبودی به خاطر همین عکس زیادی از اون شب ازت ندارم. اینروزا بیشتر فکرم برا برنامه ریزی جشن تولد شماست که اگه خدای مهربون کمک کنه بتونم یه تولد عالی تا اونجایی که از دستم بر میاد برات بگیرم.چون هر چی باشم قشنگترین و زیباترین لحظه زندگیمه پاره وجودم     ...
1 دی 1394